چهارده معصوم...
برچسب : نویسنده : محمد حسین دانشی masoomin بازدید : 273 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1391 ساعت: 20:42
نام : علی
لقب : هادی نقی
کنیه : ابوالحسن
نام پدر :محمد
نام مادر: سمانه مغربیه
تاریخ ولادت : 15 ذی الحجه یال 212 هجری
محل ولادت : مدینه طیبه
مدت امامت : 33 سال
مدت عمر :42 سال
تاریخ شهادت : 3 ماه رجب سال 254 هجری
علت شهادت: طعام زهر آلود
نام قاتل : متوکل عباسی
محل دفن : سامراء
تعداد فرزندان : 4 پسر و1 دختر
میلاد فرخنده :
سحرگاه روز 15 ذی الحجه هنگامی که خورشید اشعه تابناک خود را بر روی زمین می گسترد مولود مسعود خاندان رسالت حضرت امام علی النقی (ع) دیده بر جهان بازگشود نوزادی که باعث سربلندی وافتخار اسلام گردید وعمر خود را در راه اعتلای تعالیم ارزنده اسلام مصروف داشت ودر پیشبرد هدفهای الهی از هیچ نو کوشش وفعالیت ومجاهده مضایقه ننمود .
او در تیره ترین دوران اختلافات خلفای عباسی همانند پدر بزرگوارش به توسعه وگسترش آئین اسلام پرداخت واصالت تعالیم اسلامی را از گزند حوادث وآفات محفوظ داشت .
او از همان دوران نوجوانی از آن هنگامی که در مکتب پدر بزرگوارش درس علم ومعرفت می اموخت به راهنمائی وارشاد مردم می پرداخت ودر مکتب عالی دانش وفضیلت خود ، گروههائی از علاقه مندان وارادت ورزان خاندان نبوت را می پروراند .
او در عصر خود در دانش وفضیلت وشرف انسانی ، مجاهدتهای اسلامی نظیر وهمتا نداشت وعلاقمندان همچون پروانه گرد شمع وجودش می گشتند واز خرمن علم ودانش وفضیلت او بهره ها می بردند .
سال ولادت :
دهمین ثمره باغ ولایت ودوازدهمین نهال خعصمت وطهارت ونخستین فرزند برومند پیشوای نهم در سال 212 هجری در یکی از محلات مدینه شهر نورانی پیامبر بزرگوار اسلام در محلی که موسوم به « صریا» بود دیده بر جهان گشود وبه زیباترین نامی مه در خاندان رسالت سابقه دیرین وخوش خاطره ای داشت موسوم گردید ؛ پدر ارجمندش برای وی نام « علی » را برگزید .
او که همانند جد بزرگوارش مأ موریت دفاع از اسلام واحیای حقوق مسلمانان را از جانب پروردگار عالم بعهده داشت همان کنیه ی جدش را بر خویشتن انتخاب کرد وبه ابوالحسن موسوم گردید .
لقب ابن رضا درخشان ترین عنوان وشهرت او ودیگر پیشوایان معصوم بعدی بود که آنروزها همچون ستاره درخشان در میان دهها القاب دیگر بر تارک وی می درخشید . از دیگر القاب آن حضرت می توان هادی ، ناصح ، عالم ، فقیه ، امین ، عسگری ، دلیل ، فاتح ، نقی و مرتضی را نام برد چنانچه امروز بیشتر دوستداران وشیعیان او را با لقب مشهور « هادی » میشناسند .
آن حضرت تحت تربیتهای الهی ومعنوی پدر ، هفت سال واندی زندگی کرد وبعد از وفات پدر درخشان ترین وشامخ ترین چهره ی اسلام بود که مشکلات فقهی وعلمی جهان اسلام را با دانش وبینش خود حل وفصل می نمود .
مادر :
مادر عزیز ومهربانش ، بانوی با فضیلت وتقوی ودانشمدندی یود در نهایت فداکاری ودلسوزی که یکی از بانوان صالح ودرستکار شایسته ی روزگار خود محسوب می گشت بحدی که خود امام 0ع) درباره ی او چنین میفرماید :
« مادرم عارف وآشنا به مقام امامت وولایت بود . او با عنایت ولطف پروردگار اهل رحمت وبهشت است . هرگز فریب شیطان ومکر و کید تجاوزکار وستکگر را بخود ندید واز نظر رتبه ومقام کمتر از مادر انبیاء ومردان شایسته ی الهی نبود ...» .
نام گرامی وی « سمانه » معروف به سیده وصاحب کنیه « ام الفضل مقربیه » از شاهزادگان رومی بود که به اسارت لشکر مسلمانان در آمده بود وبه عنوان « ام ولد » آزاد گردید وافتخارهمسری امام را پیدا نمود او یکی از آشنایان حقیقی به مقام ولایت کبری واز مدافعین سرسخت زعامت وخلافت الهی بود .
تعیین امامت آن حضرت :
پیشوای نهم جز علی وموسی فرزند دیگری نداشت واز آنجا که میان علی وموسی در دانش وتقوی وپرهیزکاری وفضایل معنوی از وجود تا عدم واز زمین تا آسمان فاصله وجود داشت برای هیچ انسانی این شبهه پدید نمی آمد که او پیشوائی رقیب امام هادی (ع) گردد بخصوص که بارها حضرت هادی از طرف پدر عالیقدرش امام جواد (ع9 تصریحاً به امامت تعیین گردیده بود .
در مرگ پدر :
هشت سال از عمر شریفش نگذشته بود که غبار یتیمی بر چهره اش نشست در سال 220 هجری در آخر ماه ذیقعده پدر بزرگوار وجوان خود را از دست داد ؛ پدری که نمونه بارز علم وتقوی وفضیلت وشجاعت مظهر مبارزه با ظلم وستم وپناه درماندگان وبیچارگان بود .
مدت عمر وزندگی اش از نظر زمان بسیار محدود بود چون فقط 25 سال در این جهان زندگی کرد که هفت سال وچند ماه دوران پدر ئهفده سال بعدی از وی دوران امامت وپیشوایی او بود که دخترش ام فضل را به عقد ازدواج او درآورد سپس دوران حکومت معتصم را دید که در اوایل حکومت او بود که امام جواد در بغداد به شهادت رسید و در کنار قبر جد بزرگوارش امام موسی بن جعفر (ع) مدفون گردید وامروز به نام کاظمین معروف ومشهور است .
سالهای امامت :
سالهای امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتی از خلافت معتصم و تمام خلافت متوكل و منتصر و مستعین و در زمان خلافت المعتز بالله وفات یافتند
امام هادی (ع) در مدینه اقامت داشتند تا اینكه متوكل در سال 232 ق به خلافت رسید. چنانكه در تواریخ مذكور است متوكل به حضرت امیر (ع) و اهل بیت كینه شدیدی داشت و كسانی كه دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل علی شهرت داشتند و از جمله آنها عبد الله بن محمد بن داود هاشمی معروف به «ابن اترجه» بود
متوکل از امام جهت مسافرت به بغداد دعوت نمود و یحیی بن هرثمه را مأمور این كار كرد ، هرثمه آن حضرت را در سال 233 ق به سامرا برد
رفتار متوكل با امام به ظاهر محترمانه بود ولی پیوسته او را تحت نظر داشت و گاهی به حبس، توقیف و یا جستجوی منزل آن حضرت امر میكرد .
آثار آن حضرت
1 ) رساله ای در رد اهل جبر و تفویض و اثبات عدالت و منزلت بین المنزلتین .
2 ) مجموعه پاسخهایی كه به پرسشهای یحیی بن اكثم قاضی القضات بغداد داده اند .
3 ) مجموعه ای از احكام دین كه ابن شهر آشوب در مناقب از خیبری و حمیری و از كتاب مكاتبات الرجال از عسكریین نقل كرده است .
زیارت در کلام امام هادی(ع)
زیارت انسانهای وارسته,موجب بقا و استمرار حیات علمی و معنوی آنان می گردد, آنچنان که در حدیتی از پیامبر اکرم (ص)1 اتر زیارت امامان و پیامبران بعد از مرگ همسان اتر زیارت ایشان در حیات است و همان آتار و سازندگی را برای انسان دارد.
یکی از برترین زیارات ائمه (ع) که با فقرات بلندش به اوج وجود ائمه اطهار وبلندای هستی آنان نظر دارد و زمینه معرفت و عرفان کاملتر انسان را فراهم می سازد, زیارت جامعه کبیره است که امام علی النقی(ع) آن را به شاگرد خویش2 آموخته است که در فصاحت و بلاغت احسن و اکمل زیارات است.
این منشور بلند,هر چند که در لباس شرح فضایل و کمالات انسانهای کامل و خلفای برجسته الهی بیان شده است, لیکن معارف عمیق توحیدی آن اساس شرک را بر می کند و وجود انسان را از حقیقت و نور ولایت و معرفت سیراب می کند.
امام هادی (ع) در این زیارت ائمه اطهار (ع) را با جلوه های گوناگون معرفی کرده تا زائر از دریچه های مختلف, ایشان را الگو و اسوه خویش قرار دهد و بر تعالی خود همت گمارد. زیارت جامعه در مقام امامت جایی خالی نمی گذارد تا دیگران آن را پر کنند.
ابتدای زیارت با بهترین تحیت و بزرگداشت, سلام, آغاز می شود و در ادامه بالاترین معارف اعتقادی انبیا و ائمه (ع) را ,که هر کدام در عین سادگی نیاز به تشریح و تبیین دارد, بر می شمارد ; باشد که به تاسی از این ذوات مقدسه وجودمان لبریز از ایمان شود:
السلام علیكم یا أهل بیت النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائكة ومهبط الوحی ومعدن الرحمة وخزان العلم ومنتهى الحلم وأصول الكرم وقادة الأمم وأولیاء النعم وعناصر الأبرار ودعائم الأخیار وساسة العباد وأركان البلاد وأبواب الإیمان وأمناء الرحمن وسلالة النبیین وصفوة المرسلین وعترة خیرة رب العالمین ورحمة الله وبركاته السلام على أئمة الهدى ومصابیح الدجى وأعلام التقى وذوی النهى وأولی الحجى وكهف الورى وورثة الأنبیاء والمثل الأعلى والدعوة الحسنى وحجج الله على أهل الدنیا والآخرة والأولى ورحمة الله وبركاته…..
برچسب : نویسنده : محمد حسین دانشی masoomin بازدید : 311 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1391 ساعت: 1:59
برچسب : نویسنده : محمد حسین دانشی masoomin بازدید : 316 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1391 ساعت: 1:51
برچسب : نویسنده : محمد حسین دانشی masoomin بازدید : 310 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1391 ساعت: 16:40
تصمیم به ازدواج گرفته بودم ولی جرأت نمی کردم این مطلب را به سرورم بگویم، اما شب و روز در فکر آینده ی خود بودم، تا اینکه یک روز که پیش حبیبم بودم به من گفت: علی جان! با ازدواج چطوری؟ من که سرم پایین بود، زیر چشمی می دیدم که پیامبر چه لذت پدرانه ای می برند از اینکه به دامادی من فکر می کند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است. اما دلم عین سیر و سرکه می جوشید، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبری باخته بود و می ترسیدم که حضرت کسی دیگری را به من پیشنهاد دهد. در قبیله ما، قریش، دختر کم نبود، اما آنکه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.
نفهمیدم چه شده بود که گفتند حبیبت با تو کار دارد. او جان من بود که تا ندایش به گوش می رسید لبیک من به سوی او پرّان می شد. اما اینبار دلم کمی می لرزید انگار چیزی فهمیده بود. خودم را به خانه امّ سلمه رساندم ، تا چشم پیامبر به من افتاد از جا کنده شده و دستهایش را گشود به سوی من آمد. من که بهتم برده بود. چقدر پیامبر خوشحال بود! چشمانش برق می زد و چنان می خندید که دندانهای نازش پیدا بود، و من همچنان بهت زده بودم که گفت: علی جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خیر است انشاالله، اول بگویید چه شده! همچنانکه مرا به سینه ی خود فشار می داد و می خندید گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت.
مرا می گویی! پاهایم سست شد! پر از شور و تشویش. دیگر صبر نداشتم. ماجرا چیست؟ من بی دلم.
نشسته بودم که دوست آسمانی من، جبرئیل، با شاخه های سنبل و میخک (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتی است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداری ؟ خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزیین کنند، به بادهای بهشتی هم دستور داده تا با بوی انواع عطر بوزند، و حورالعین را به خواندن سوره های «طه» ، «یاسین» ، «شوری» و... امر فرمود، و به یک ... .
جبرئیل هم ذوق زده و یک نفس، با آب و تاب مشغول تعریف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . این همه بریز و بپاش برای چه؟ مگر عروسیه؟! در این فکرها بودم که دوستم گفت: خدا به جارچی بهشت گفته که جار بزند: ای پریان من! ای بهشتیان جمع شوید که اینجا جشن عروسی است! فاطمه را عروس علی کردم. علی به دلبرش رسید، آخر آنها دل داده ی هم بودند... . جبرئیل همچنان داشت تعریف می کرد. اما من وقتی این را شنیدم ناگاه به شوق از جا پریدم و خدا را شکر گفتم. بنازم به تو ای خدای خوب من که چه خوب در و تخته را به هم جور می کنی. خودم را جمع کردم که ببینم دیگر چه خبر بوده. دوست آسمانیم گفت: خداوند تبارک و تعالی به راحیل، آ ن پری خوش کلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.
من هم مثل همه پر از شور بودم و تصمیم داشتم که خطبه ی این دو عاشق را به زیباترین شکل بخوانم، خطبه ای ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبه ی زهرا و علی را می خواندم. همه ساکت بودند و من گلواژه های ادبستان عاشقی را بر هم می تنیدم. همه ساکت بودند و به من گوش می دادند. تا آنکه من با صلواتی به حبیب خدا کلامم را تمام کردم که خِتامش به مِسک باشد. به شور این پیوند و اتمام خطبه همهمه ای به پا شد که ناگاه آن خدا به ندایی گفت: «ای حوریان بهشت من! به علی بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید. من برای آنان خیر و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض کردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت دیدیم نیست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه می کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان می دهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینه داران معادن حکمت من باشند.
من به عشقم رسیده بودم و بسان موج به ساحل رسیده آرام بودم. و تنها آنچه باید می کردم افتادن به پای کسی بود که پیوند دهنده ی دلهاست. این بود که بیدرنگ و متواضعانه، از صمیم دل زبان گشودم که: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التی اَنعمتَ عَلَیَّ» پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتی که به من دادی، به جای آرم (نمل: آیه ۱۹)
حبیبم نیز دعای مرا آمین گفت .
سالها بود که من از پس پرده به کمالات علی دل سپرده بودم. من هم به علی دلباخته بودم و او خبر نداشت. هربار که در خانه برای خواستگاری به صدا می آمد مرا موج تشویش و اندوه می برد. همیشه با خود می گفتم چه می شد که علی به خواستگاری من می آمد؟ با خودم می گفتم بروم و به پدر بگویم که خود به علی پیشنهاد دهد، اما من که چنین رویی نداشتم.
گاهی وقتها که تنها بودم در خیالم به عروسیَم فکر می کردم. به این که در کنار تو برای خطبه عقد نشسته ام. آن موقع بود که بی اختیار خنده ام می گرفت. من که در زندگی ام مدام در سختی و غم بودم، تمام خوشیهایم را با تو می جستم. و همیشه منتظر رسیدن به تو بودم. اکنون که همسر تو ام، اکنون که تو مال منی، چقدر خوشحالم.
راستی چقدر من و تو به هم می آییم!
رازی در دلم بود که باید به علی می گفتم. او باید می دانست که چقدر برای من و دخترم عزیز است. صدایش کردم و به او گفتم: علی جانم! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی، بلکه به عقد علی در آوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من این کار را نکرده ام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علی در آورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند جل جلاله می فرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو وهمتایی نبود. آری تو همسر زهرایی. جز تو کسی در قد زهرا نبود. جز تو که می تواند نیمه ی زیبنده ی زهرا باشد؟ که می تواند پدر حسنین باشد؟ دوستت دارم علی جان!
من وارد صحنه می شوم. چراغها روشن می شود. هنوز گونه تماشاچیان به تب این نمایش گرم است و چشمها خیره. وسط صحنه می ایستم و شروع می کنم:
سلام
به شما شاهدان این پیوند آسمانی، تبریک می گویم.
سوالی از شما می پرسم: کجای این داستان زندگی و دنیای رنگ باخته ی من و تو را نقش می زند؟
چند دقیقه ای بر جای خود بنشینید. و همچنان که به این آیات گوش می کنی، ببین علی و زهرا که حجت برای تو هستند ماجرای ازدواجشان چه درسی برای تو دارد؟
من از خودم شروع می کنم. درسی که من گرفتم اینها بود:
۱) زن و شوهر باید کفو هم باشند. و کفویت یعنی همان همسری. یعنی قد و قوارشان یکی باشد. قدیمیها می گفتند کبوتر با کبوتر ... . این همسری و هم شأنی در همه چیز است در تیپ، در خانواده، در دارایی، در تحصیلات و در... . دیدید چقدر بعضی زن و شوهرها نا متوازنند؟
۲) نتیجه ی ازدواج فرزند است. خدا علی و زهرا به هم رساند تا حسن و حسین از دامن آنان برآیند. چقدر این نکته مهم است و چقدر ما به آن بی توجه. در انتخاب همسر دقت کنیم و ببینیم فرزندمان از ریشه ی که شیره می خورد و در دامان که پرورده می شود. خلاصه آنکه ما نیم سیبی هستیم که سراغ نیمه ی گم شده ایم. باید حواسمان باشد که به که می چسبیم!
شما چه درسهایی گرفتید؟
چهارده معصوم...
برچسب : نویسنده : محمد حسین دانشی masoomin بازدید : 317 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1391 ساعت: 20:10